۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه
Hey ma!
.
.
.
I know, I'm one messed up kid! And the only thing that is left for me is a nonstop feeling of guilt that makes me suffer like crazy, and that's because of all the good things you've done for me, and because, you know, you're my mother!
۱۳۸۸ آبان ۲۶, سهشنبه
Oh, the twirling!
کارتمو نشون میدم میام تو دانشگاه. مستقیم میرم به سمت تعاونی. پر از آدمه، ولی هیچ آشنایی نیست. یکم صبر میکنم، کسی نمیاد. میرم یه ایستک میگیرم لب حوض میرم بالا. تنهایی خوردنش هیچ لذتی نداره. میرم به سمت بوفه. اونجا هم کسی نیست. یکم اطراف و نگاه میکنم، مثل مهد کودک شده. به سمت دانشکده... اونجا هم هیچ آشنایی نمیبینم. بساطمو پهن میکنم، مستقیم جی-میل! چند نفری آنلاین هستن. مزاحمشون نمیشم، اگه فرصت داشته باشن خودشون باهام چت میکنن. هیچی. یاهو، فیسبوک، اسکایپ... هیچی. یکم صبر میکنم، شاید اون صدای روح نواز جی-میل در بیاد! هیچی. بعد از نیم ساعت الافی دوباره میرم تعاونی. دانشگاه برام غریبه شده...
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
laugh out load
«دقت کردین که الان که این جا نشستیم همه مون دانشجوی فوق ایم؟»
یهو همه ی نگاه ها متوجه من شد، که با مقداری تأسف هم همراه بود! گفتم:
«اگه همه مون دانشجوی فوق نیستیم، حداقل همه مون فوق قبول شدیم!»
پی نوشت: می گن به دنیا بخند تا دنیا بهت بخنده.
راست می گن، چند وقتیه که دارم به دنیا می خندم، ، دنیا هم نا مردی نمی کنه و بد جوری داره بهم می خنده!ا
۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه
۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه
IT'S DRIVING ME CRAZYYYYYYYYYYYY!
I'll pass two remaining courses, they'll let me get the two courses that I've fialed, and my thesis'll be ready in time.
I can move on to "fogh".
Scenario 2:
I won't pass "Signals and Systems", OR they won't let me get those two damned courses.
I have to be here for another semester. Then I have two choices:
I: Apply for master. Go through that hell one more time, spend a lot of money, and hope this time you won't be rejected.
II: "SARBAZI"!
۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه
Life was good
Dance, whit closed eyes, without thinkin', without lookin' at anybody, alone, just for me....
Dance...
۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه
مهندس؟
-ترم 2، 13 واحد افتاده داشتم (از 18 واحد)، و معدلم شد 7.56.
-ترم 2 جاوا رو -0- شدم (چون روز امتحان پایان ترم حوصله نداشتم برم امتحان بدم).
-ترم 3 جاوا رو با 17 پاس کردم، بدون این که تو کل این دو ترم رامتین خسروی رو از نزدیک دیده باشم.
-ریاضی 2 رو 2 بار پاس کردم (منظورم این نیست که 1 بار افتادم و 1 بار پاس کردم، واقعا دو بار پاس کردم).
-بعد از این که آزمایشگاه سیستم عامل رو پاس کردم فهمیدم که این درس مال نرمافزاریها است، نه ITها.
-3 ساله که هیچ تمرینی ننوشتم (حتی کپ هم نزدم).
-یه هفته بعد از این که استاد درس سیگنال بهم گفت که درس رو پاس شدم، نمرهی 7 برام تو edu رد شد، و چون ترمیم تموم شده بود، 2 ماه دنبالش دویدم تا بالاخره درس رو برام گرفتن.
-تنها کسی هستم که به قولش عمل کرد و برای admission گرفتن به بچهها شام داد، و همچنین تنها کسی هستنم که ایران موندنی شدم.
-ترم آخر، امتحان پایان ترم DB رو ندادم، چون فکر میکردم که 2 بعد از ظهره، ولی 9 صبح بود، و دارم فارغالتحصیل نمیشم.
پ.ن. هر جا که دلتون خواست میتونین تو متن علامت تعجب بذارین.
۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه
۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه
۱۳۸۸ تیر ۹, سهشنبه
۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه
Zeitgeist
Religion has actually convinced people that there's an invisible man, living in the sky, who watches everything you do, every minute of every day! And the invisible man has a special list of ten things he does not want you to do! AND IF YOU DO ANY OF THESE TEN THINGS, HE HAS A SPECIAL PLACE FULL OF FIRE, AND SMOKE, AND BURNING, AND TORTURE, AND ANGUISH, WHERE HE WILL SEND YOU TO LIVE, AND SUFFER, AND BURN, AND CHOKE, AND SCREAM, AND CRY FOREVER AND EVER TILL THE END OF TIME...
.
.
.
but he loves you!
۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه
did I?! really?!?!
when you can't even stay at your own God damned university,
when everything's fucked up as hell,
.
.
.
the only thing you need is to say sth stupid to your friends and make'em go away!
that's right! I deserved that!
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سهشنبه
The good, the Paolo, the Rachel
But in real life, "Paolo"s ain't do anything like that! They always show the "enjoyable" aspects of their character to "Rachel"s, and "Ross"es are the only ones who could see what these "Paolo"s really want! They hate themselves FOREVER, knowing that it's them who actually deserves to be with the "Rachel".
.
.
.
That's right! There's a "Paolo"!
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه
۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه
۱۳۸۸ فروردین ۱۲, چهارشنبه
۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سهشنبه
۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه
۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سهشنبه
خوک دونی
پ.ن. اگه می شد یه جوری طرفو گیر بیارم، خوارشو به عزاش می شوندم! تو تراس که خوبه، یه کاری می کردم دیگه تو توالت هم جرأت شاشیدن نکنه!ا
۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه
Multimedia!
you cheered me up,
you made me laugh, with your "hilarious" jokes (!),
you sent me old pictures,
you requested for a blog post (that was your only mistake :D),
you played for me,
you promised you would practice for "Paranoid Android",
.
.
.
I just cried!
۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه
AREN'T YOU GLAD YOU DIDN'T TURN ON THE LIGHT!
"Problems 33-3: Ghostbusters and ghosts"
Apparently, the real work is "busting" the "ghosts"!
۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه
I'm back! at least, I wanna be back :D
وقتی آدم دپرس نباشه، چندان چیزی برای گفتن تو بلاگ نداره :دی
برای همین هم من یه چند ماهی در خدمتتون نبودم!
زندگی خوب پیش میرفت، و من هیچ چیزی برای گفتن نداشتم!
همون طور که می بینید، الان هم چیزی برای گفتن ندارم، پس می شه نیتجه گرفت که گوش شیطون کر هنوز زندگی داره به خوبی پیش می ره!
امیدوارم شما هم هیچ وقت هیچ چیزی برای گفتن تو بلاگتون نداشته باشین :دی (غیر از پویا، که کلا استثنا محسوب میشه ؛)
پ.ن. وبلاگمو دادم به
http://www.wordle.net/create
ولی وقتی نتیجه رو دیدم، خجالت کشیدم بذارم همه ببینن :دی