گویند در زمانی که هر نفر به هزاران مانستی، محمود نامی را گفتند: «چه چشمان زیبایی داری!» باورش بشد. پس بفرمود که مرا خلیفگی بباید. و چنین شد. پس جانشین پیمبر گردیده، پا در رکاب امیر مؤمنان سید علی نهاد.
از خصیصههای وی بود که با جویندگان علم و پویندگان حلم او را آب به یک جوی نشدی، مگر به دو کاندیشن: یا فرد را ریش همچون دمب چارپا پریشان احوال بباید، و یا او را توانایی تبدیل یورانیوم به ساز و برگ حرب.
باری عدهای بخت برگشته در این میان زیستن کردندی که نه آنها را محاسن بلند بودی و نه طریقهی تشخیص یورانیوم از قابلمهی مسی دانستی. پس تصمیم بر این گرفتندی که به بلاد کفر پناه برده، جان خود از شر مرشدان گشت زن[1] برهانند. پس این طریقت را نام اَبلای [2] نهادندی، که آن را به زبان کفر پیمودن طریقت استاد و ریاضت در بیابانهای نبادا [3] معنی باشد.
و رسم این طریقت از شیوخ و اهالی فن پرسیدن بباید که هر نفله را دانش آن نیاموزند. در میان اساتید منطق ابلای حضرت آرین (حفظه الله نفسه الزکیه) کتب و رسل پربار و جامعی بر جای نهاده و شاگردان بسیار در زیر عبای خویش پرورده که هر یک این دانش را تا مصر و قونیه تبلیغ کردی و آوازهی استاد گرد جهان فریاد زدی.
اندر احوالات وی گویند که جورج واچینگتون را سر کار نهادی و قورباغه را تزئین نموده، جای وزغ بر پاچهی مشتریان مستولی کردی.
وی را تجربت به ابلای بیکران باشد. پس از مهمترین توصیههای استاد بود همت بر جیآرای از هر دو گونه. همچنین بود طریقت نبشتن رساله و کامیونیکیت با پیران و بزرگان آن ور آب از راه چاپار و طیاره و قص علی هذا.
وی را ویزا بس عزیز بودی، و عزیز را در صندوقی نهادی چهار قفل، و آن را بر گردن آویختی تا از گزند نااهلان و هیزان در امان باشد. گویند وقتی جملهی
“got that f**king visa!”
از دهان مبارک وی خارج شدی، اصحاب نعرهها بزدند و جامهها بدریدند. در روایات اهل سنت آمده که بعض اصحاب به زدن نعره و دریدن جامه اکتفا نکردی، پس شیهه کشیدی و گرد سرای تازیدن گرفتی. گویند زان پس تجار به بلخ و بغداد اسبانی رؤیت کردندی انسان نما، که بی اختیار شیهه کشیدی و بتاز به سمتی نامعلوم روان بودی.
و همچنین به سنهی یک هزارو نهصدو هچتادو شش پس از میلاد مسیح در بخارا کودکی دیده به جهان گشودی حسین نام، که از همان کودکی چشم بر اونیورسیدی تورنتو[4] داشتی. پس وی را هدف و زندگی و خدا و خرما یک چیز شدی، و آن نبودی جز طریقت ابلای. پس استاد به سلوک گیکی[5] مشغول گشتی و کرم رساله[6] لقب گرفتی. گویند استاد رؤیت نشد مگر سوار بر پشت چرتکهای آیبیام نام. پس شیوخ و پیران زیادی از بلاد مریلند و اسافیو و قص علی هذا شاگردی وی به لطایف الحیل طلب کردندی، ولی وی را جواب نبودی به جز نچ. پس روزی یاچار نامی گنجعلی لقب، شومارهی تلیفون وی از یک صدو هجده جستی، و وی را احوال جویا شدی. پس استاد بپرسید که راه و رسم تو چیست و تو را اونیورسیدی به کجا باشد. بگفت از تورنتو میآیم و به رسم شبکه روزگار میگذرانم. بپرسید تو را فاند چه قدر باشد. گفت چهل هزار دینار برای تربیت مریدان به کنار نهادهام. پس استاد دست وی ببوسید و بگفت که تو مراد منی و من مرید تو. و استاد بدین گونه درجات ابلای یکی به پس دیگری پیموده، دیدهی جهانیان بر خود گرد کردی.
پس بدین مسیر هیچ شیخی ریاضت کشیده تر و هیچ شوخی طریقت بدیده تر از استاد بزرگ ما، سیما (روحی و ارواحنا فداه) نبودی. گویند او را شوی به بلاد کانادا شدی و در ونکوووووور سکنا گزیدی. وی را بگفتند تو را معدل بباید تا بدین بلاد راه گزینی. پس چهل سال به دنبال معدل تلاش نمودی تا بدان دست یافتی. ولی قضای روزگار به وی رو نکردی و زمین ونکووووور از جمعت مملو گشتی و شیخ ما بدان راه نیافتی. پس به دیار کالیفورنیا شدی و در کنار رود بانگ وامصیبتا سردادی. گویند پیری از چین و ماچین احوال وی جویا شدی. پس استاد شرح ما وقع بر وی آشکار کردی. پیر او را بگفت که خود همین جا اونیورسیدیای بر تو سازم تا چشم جهانیان حدقه ترک گوید. و چنین کرد. پس به لطف باریتعالی پیر به همراه استاد تا به چهل سنه نیکان را از کنار رود بر خود جذب کردی و به تربیت آنان همت گماردی.
[1] گشت ارشاد
[2] تلفظ این کلمه به صورت «ابلای» میباشد، و نه «اپلای»، لطفا اشتباه نشود.
[3] Nevada
[4] Toronto University
[5] Geek
[6] Book worm
۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
mesro ghoonie?!!!
:))
ghoostantarie ham bood!
بامزه بود،
مخصوصاً اون قسمتش که آرین حاجی واشنگتون رو سر کار گذاشت :))
Kheyli bahal bood! :D
:)))) lol! kheili payeii!
ارسال یک نظر